دل نوشته دانشجویی؛
از زیارت گلزار شهدای اصفهان تا گرفتن برات سفر کربلا!

۱۳۹۷/۰۷/۱۴ ۱۴:۵۰:۱۱

آن شب، اولین باری بود که در گلزار شهدای اصفهان پا می‌گذاشتم، دقیقا همان روزهایی که کلاف زندگیم سخت به هم پیچیده بود...

به گزارش خبرنگار اعزامی لبیک از کربلای معلی، شیما سروش؛ زائر دانشجوی استان اصفهان در همایش احلی من العسل این دل نوشته زیبا را قرائت نمود که شما را نیز به خواندن آن دعوت می کنیم:

بسم رب الشهداء و صدیقین

مژده دهید که یار پذیرفت مرا!

صدای تیره شب بود که آسمان شهر را پر کرده بود.

آن شب، اولین باری بود که در گلزار شهدای اصفهان پا می‌گذاشتم، دقیقا همان روزهایی که کلاف زندگیم سخت به هم پیچیده بود.

همانطور که می رفتیم از شهدای گلزار می‌گفت... ردانی، تورجی، خرازی و...صدایی توجهم را به خود جلب کرد. پیرمردی سالخورده که پرسید حاجتی داری؟ یک لحظه جا خوردم و مات و مبهوت به او چشم دوختم که دوستم صدا زد بیا دیگر ...چرا جا می‌مانی؟!

پیرمرد با همان صدای گرمش گفت: کربلا می خواهی دخترم؟ و من با چشمانی باران زده، من و من کنان گفتم: بله...مگه میشه نخوام! راستش را بخواهید آن روزها آنقدر درگیر مسائل زندگی ام بودم که اصلا به سفر کربلا فکر نمی کردم...

پیرمرد خم شد و سنگ قبر یکی از شهدا را بوسید گفت: این شهید کربلا می ده‌ها! و همچنان غرولند بود که از دوستم می‌شنیدم! بیا دیگه... دیر وقته... چرا نمیای؟

با بغض فروخورده‌ام گفتم: صبر کن! این آقا میگه میدونه کدوم شهید کربلا میده! با نگاه سرش گفت: ول کن بابا....بین دو راهی گیر کرده بودم، برم سر قبر یا به غرولند دوستم پایان بدم...

تصمیم گرفتم از همون فاصله چند متری فاتحه بخونم و حاجت بخوام،اما دلم راضی نبود به دل کندن و رفتن. اون مکان و قبر رو به یاد سپردم که یک باره دیگه بیام یه دل سیر باهاش درد و دل کنم اما دیگه هیچ وقت نتونستم پیداش کنم...

درست یک هفته بعد از آن پایم به راهیان نور باز شد! اردو و مکانی که تنها اسمشان را شنیده بودم... از همان جا بود که دیگر شهید برایم یک لغت نبود،کربلا دیگر یک شهر دوری که به آن سفر نکردم نبود!

کربلا دیگر آرزویم بود! در همان اردو بود که اعلام شد بچه های اردو را تابستان به کربلا خواهند برد. آن قدر ذوق داشتم که به محض بازگشتم از راهیان نور، پاسپورت گرفتم و به همه گفتم تابستون دارم میرم کربلا!!یک ماه بعد اعلام شد کربلا منتفی شده... معنای شکست عشقی را همان جا بود که فهمیدم.

مرداد ماه بود که خبر ثبت نام عتبات دانشجویی را شنیدم و با هزار امید ثبت نام کردم،اما جمله "کاربر گرامی نام شما جزو برندگان این دوره از عتبات دانشجویی نمی باشد" روی صفحه مانیتور نقش بست... پرنده امید بود که از قلبم پر کشید و رفت...

راستش را بخواهید من از همان اول هم آدم خوش‌شانسی نبودم! کسی چه می داند چه دردی دارد وقتی حالم در واژه ها نمی گنجد...

رفتن کربلا ما را جا گذاشتند/ توی دلم دوباره همه پا گذاشتند

تنها دلم به کربلایی شدن خوش است/ اما مرا ز غافله تنها گذاشتند

دیگر دلم با هیچ کس صاف نبود ... به دنبال من

مامنی برای درد و دل گشتم و از شاهچراغ بهتر نیافتم...

سلام بر شما ای شاهچراغ!آقاجان از دستتان دلگیرم! عشق کربلا رو خودشون انداختن توی دلم و هوایی ام کردن... اینه رسم خاندان شما؟ به آقا امام حسین بگین ازشون دلگیرم.توی دلم گفتم: آقا جان! حسین جانم ناراحتی از شما را پیش شاهچراغ کردم... ولی اگه منو کربلا نبرین، هفته دیگه که میرم مشهد، به امام رضا هم میگم!

چند روز بعد داستان به نحوی پیش رفت که شدم جزو ذخیره‌های عتبات دانشجویی.هم آنجا بود که معنای بال درآوردن را هم متوجه شدم.

مژده بده! مژده بده! یار پذیرفت مرا! پلکی بهم زدم و برق ایوان نجف بود که دل مرا می‌برد.

کمیت ما همه لنگ است یا علی مددی! دلم برای تو تنگ است یا علی مددی!آن روزهای نجف را با کدامین صفت‌ها وصف کنم... نجف خانه پدریست، بی جهت نیست که در آن احساس آرامش می‌کنی. صاحب خانه اش مولا و خانه دارش حضرت زهرا(س)است که فرزند خلفشان را پذیرفتند.

به روزهای پایانی نجف رسیدیم... اندوه جدایی از پدرم علی بود که در مغز استخوانم رسوخ می‌کرد، چاهی لازم بود که سر در آن برم و آهی کشم، خدانگهدارت پدر مهمان نوازم و سلام بر تو ای کربلا...سلام بر تو ای دشت پر بلا. سلام مرا با گلوی بغض فروخورده ات و چشمان مواج از دریاچه اشک دلتنگی ات و با جگر سوخته ات و قلب پاره پاره ات پاسخ گو...

کربلا می خواهم با تو سخن بگویم. با تویی که آن محزون ترین روزها را در خود دیدی... تویی که در غم مولایت از ازل تا به ابد داغ داری. راستی آن روز چه کشیدی...

می‌دانم که غروب روز عاشورا برایت سخت و التهاب آور بود. یقین دارم اگر در اسارت خاک نبودی لباس رزم به تن می کردی و بر ملعونان و نفرین شدگان حمله می‌بردی.کربلا بگو آن روز که پیکرهای شقایق رنگ این قافله عشق به پیشانی پینه بسته ات مهمان بودند، با آنان چه گفتی!کربلا از پیکر اربا اربا شده عزیز زهرا بگو...

بگو کربلا....

سلام بر کربلا ....سلام بر حسین

ارسال نظر