خاطره ای زیبا از تشرف دانشجویان به حرم امام حسین (ع)؛
اذن دخول حرم امام حسین (ع)؛ اسم زیبای حضرت ابوالفضلِ (ع)

۱۳۹۷/۰۳/۲۱ ۱۱:۰۰:۵۰

همیشه آرزوی زیارت حرم امام حسین (ع) را داشتم، هربار که کسی به زیارت امام حسین(ع) مشرف می شد دلم می گرفت، با خودم می گفتم حتماً من لیاقت زیارت آقا را ندارم که من را دعوت نمی کنند.

همیشه آرزوی زیارت حرم امام حسین (ع) را داشتم، هربار که کسی به زیارت امام حسین(ع) مشرف می شد دلم می گرفت، با خودم می گفتم حتماً من لیاقت زیارت آقا را ندارم که من را دعوت نمی کنند، تا اینکه بالاخره اسم من جزو لیست سفر عتبات دانشجویی یازده اسفند یکهزار و سیصد و نود و چهار قرار گرفت، بالاخره آقا من را دعوت کردند. حس عجیبی داشتم، هم خوشحال بودم و هم نگران، نگران از اینکه حالا که توفیق حاصل شده من نتوانم از این فرصت طلایی استفاده کنم و زائر خوبی باشم. بالاخره روز یازدهم با پرواز تهران- نجف وارد کشور عراق و شهر مقدس نجف اشرف شدیم.

بعد از زیارت مولا امیر المومنین (ع) و گذشت سه روز، روز جمعه بعد از انجام اعمال مسجد سهله وارد کربلای معلی شدیم. بعد از نماز ظهر و عصر و بعد از خوردن ناهار ساعت چهار و نیم بعد از ظهر به طرف حرم امام حسین(ع) راه افتادیم، هرچقدر تلاش می کردم تمرکز نداشتم، به شدت ناراحت بودم که این همه سال هربار که اسم امام حسین (ع) را می شنیدم، دلم پر می کشید و در آرزوی زیارتشان می سوختم، اما حالا اینجا و درست در محضر آقا، داشت آبرویم می رفت، اشکم می ریختم ولی خودم راضی نبودم و خودم را زائر نمی دانستم.

آن روز مشغول خواندن زیارت نامه و نماز مغرب و عشا در حرم آقا شدیم ولی من از حالی که داشتم اصلاً راضی نبودم و ناراحت وکلافه بودم، خواستیم نزد ضریح آقا برویم و زیارت کنیم که به علت شلوغی و ازدحام جمعیت موفق نشدیم. بعد از نماز مغرب و عشاء، زیارت دسته جمعی حضرت ابوالفضل (ع) را در بین الحرمین و روبروی مقام حضرت خواندیم و به هتل برگشتیم. در هتل نیز همه فکرم مشغول بود و از این که توفیق زیارت نداشتم ناراحت بودم. قرار بود برای نماز صبح دوباره به حرم برویم با خودم گفتم موقع نماز صبح می روم و ان شاءا... آقا را خوب زیارت می کنم. ساعت 4 صبح دوباره به حرم رفتیم، ولی وای خدای من چه شده بود که تا اینجا آمده بودم ولی هنوز توفیق نداشتم، ناراحت بودم و خودم را سرزنش می کردم که راه به این دوری را آمده ام ولی آقا تو را به درگاهش قبول نمی کند، چقدر بیچاره ام!!!

بعد از نماز به هتل برگشتیم، بعد از صبحانه قرار بود به مقام حضرت حر برویم، به دوستم گفتم من نمی خواهم به مقام حضرت حر بیایم و می خواهم به حرم بروم و بعداً خودم به مقام حضرت حر بروم، دوستم که مثل من سفر اولی نبود و اطلاعات کاملی در مورد اماکن مقدسه عراق داشت، گفت مقام حضرت حر از کربلا فاصله دارد و تنها نمی توانی بروی، لذا تصمیمم عوض شد و با کاروان به مقام حضرت حر رفتیم. در مقام حضرت حر از طرف بعثه مقام معظم رهبری برنامه خوبی تدارک دیده بودند و خوشحال شدم که زیارت این شخص بزرگ را از دست نداده ام، در دلم با حضرت حر و امام حسین درد و دل کردم و خواستم توبه من هم پذیرفته شود و توفیق زیارت آقا را بدست بیاورم. حس خوبی در حرم حضرت حر داشتم، فکر می کنم باب توبه از طریق جناب حر برایم باز شده بود.

 از مقام حضرت حر برگشتیم به حرم حضرت ارباب و نماز ظهر و عصر را آنجا خواندیم و به هتل برگشتیم. برنامه ریزی کردیم تا یکی دو ساعت قبل از نماز صبح به حرم برویم، آماده رفتن به حرم شدیم، دل توی دلم نبود که آیا توفیق خواهم داشت یا نه؟ به دوستم گفتم من باید اول خدمت حضرت ابوالفضل (ع) برسم (از روزی که به کربلا آمده بودیم فقط یکبار در بین الحرمین زیارت نامه خوانده بودیم و هنوز به پابوس ایشان نرفته بودیم) می خواستم اذن دخول حرم آقا امام حسین (ع) را از حضرت عباس (ع) بگیرم. در حال ذکر گفتن وارد حرم حضرت ابوالفضل (ع) می شدم که یادم افتاد حضرت ابوالفضل(ع) را به مادرشان خانم ام البنین(س) قسم دهم، شروع به درد دل با خانم کردم و از ایشان خواستم پیش فرزند عزیزشان واسطه ام باشند تا آقا مرا بپذیرند. وارد حرم زیبای حضرت ابوالفضل (ع) شدم، ضریح در حال بازسازی بود و یک ضریح چوبی بر مزار سردار و سقای رشید کربلا قرار داشت، شروع به خواندن زیارت نامه کردم و سپس با آقا باب الحوائج درد و دل کردم و به مادرشان حضرت زهرا(س) و حضرت ام البنین (س) قسمشان دادم که از برادر بزرگوارشان اجازه زیارت برایم بگیرند. پس از زیارت حضرت ابوالفضل العباس (ع) به طرف حرم آقا امام حسین (ع) حرکت کردم، باورم نمیشد اذن دخول گرفته بودم، اشکهایم بند نمی آمد، خودم را به کنار ضریح رساندم و بعد از عرض سلام دستم را به ضریح امام حسین (ع) رساندم، باور نمی کردم که اینجا هستم، انگار که براده آهنی کوچک بودم که بالاخره به آهن ربا متصل می شدم، منحصر بفردترین حسی را که هیچ وقت تجربه نکرده بودم را تجربه می کردم. دلم نمی خواست از آقا جدا شوم، وقتی یکی از خدمه ها گفتند که حرکت کن و برو، حال خیلی بدی داشتم، مثل بچه ای که از مادرش جدا می شد. قبلاً در روضه ها از علاقه امام حسین (ع) به حضرت ابوالفضل (ع) زیاد شنیده بودم ولی شنیدن کی بود مانند دیدن؛ اینجا این علاقه را درک کردم. حالا دیگر می دانم وقتی بخواهم خدمت اربابم برسم اول باید بروم خدمت سرلشگر سپاهشان و از ایشان اجازه بگیرم.

دل نوشته ای از مینا موسوی؛دانشجوی دکتری ترویج و آموزش کشاورزی از دانشگاه تربیت مدرس از زائران اعزامی اسفند 94 دانشگاهیان تهران

ارسال نظر