روایتی از سه روز عاشقی زائران دانشگاهی با اباعبدالله(ع)

۱۳۹۶/۱۲/۲۱ ۰۹:۳۰:۰۵

اما سه روزی که سه لحظه گذشت... سه روز در کربلا ... سه روز با عتبات دانشگاهیان در قلبم آشیانه کرد تا برای همیشه حلاوت این سفر عاشقانه و یاد آن، مرا با پای دل مسافر کربلا کند...

آن جا که بشنوی یا نشنوی، بخوانند یا نخوانند؛ هوای این سرزمین و دیوارهای این شهر می شود روضه بی بی زینب(س) و بغض قد می کشد تا زیر پلک هایت و تو یاد می کنی پریشانی آن بانوی قدخمیده ای که چون پای در این سرزمین می گذارد، بند بند دلش پاره می شود اما راضی می شود به رضای پروردگار.

آن زمان که از لب های برادر می شنود: "اللهم إِنّی أعوذُبک منَ الکربِ وَ البَلا"و حالا تو خود را در این شهر یافته ای .چشم هایت را ببند و بگذار بغضت شکوفه کند در میان حلقه حیران چشم ها .

خوب که گوش کنی می شنوی ترکیبی از صدای شمشیرهای برهنه و گریه شیرخوار عطشان را، می شنوی صدای رجزِ شیر پسر حسین را در میان ضجه زنان خِیام.

گوش کن نغمه زیبای " أنا ابنُ امیرالمؤمنین" از سمت علقمه طنیده در صدای هلهله لشگریان دشمن!صدای مضطرب"وامحمدا و واعلیا" از بالای بلندی.موسیقی اصطکاک خنجری که نمی بُرد و استخوان گلویی که رد بوسه پیامبر رویش مانده هنوز.صدای هوهوی شمشیرها برای رسیدن به صدر الحسین(ع) در میان قتلگاه ...

خوب گوش کن . . .اینجا صدای شیون مادر قد خمیده زینب(س) را هم می شنوی که بالای سر حسین(ع) ندا می دهد:"ذَبَحُوکَ عطشانا، قَتلوکَ و من الماءمنعوک"و حالا سری که روی نیزه تصنیف دلدادگی می خواند و چه موسیقی عاشقانه ای ست ترکیب این اصوات در کربلا.

و اینک خود را در کربلا یافته ام ، در سرزمین حسین(ع)، در محضر خدا.منم و کوله بار عصیان و خطا که شرمسارم می کند از حضور در حریم تو و حالا با قلبی که سراسیمه با شوق می دود به سوی حرم و پایی که نمی آید از فرط شرمندگی چه کنم؟

دستِ محبتِ عباس(ع)، سرِ به زیر افتاده ام را که بلند می کند پیشانی حَرمت را نظاره می کنم که روی اش نوشته: " السلام علیکَ یا شَفیعَ المُذنِبین"و این یعنی آغوشت را باز کرده ای برای گنهکاران.

قدم های شرمنده ام جسور می شوند و پا می گذارند در برابر باب القبله تو، چشمم خیره می شود به گنبد طلایی ات و دلم می کشاندم به سوی حریم کبریایی ات.

مداحی که از ستاد تا باب القبله ما را همراهی کرد شروع به مرثیه خوانی می کند و در انتها از رقیه(س) سخن به میان می آید .لحظه به لحظه و نقطه به نقطه کربلا به خودی خود، روضه سه ساله است.اینجا هر دختر کوچکِ چادر به سری را که می بینم دلم حسینیه می شود و چشم هایم روضه رقیه(س) می خواند .

اصلا اینجا سراسر روضه است . صدای هق هق دلم را می شنوم در گوشه گوشه کربلا.حالا من با این چشم و دل روضه خوان چه کنم؟حرم ... خیمه گاه ... علقمه ... تل زینبیه ... هرجا که می رسم دلم گره می خورد گره روی گره!می دانم در لحظه وداع که نزدیک است من می مانم با این گره های کور، با قلبی که جامانده و با پایی که تاب برگشتن ندارد.باقلبی که جا مانده و با پایی که توان برگشتن ندارد چه کنم؟

آقای کریمِ من... من کاسه گدایی به دست گرفته بودم و حالا کربلایت کاسه چه کنم چه کنم به دستم داده است.از فردا من با فراق حرم و این همه چه کنم ها؛ چه کنم؟

در وداع با تو عهد و پیمان می بندم که تا آخرین لحظه دست از بیعت و همراهی تو نکشم.چه وداع جانسوزی است آنگاه که باید با تو خداحافظی کرد، اما آنچه تحمل این دوری را برایم ممکن می کند پیمانی است که در آخرین لحظات با تو می بندم تا کربلایی بمانم و کربلایی بمیرم و این یعنی " کل أرض کربلا . . ."

اما سه روزی که سه لحظه گذشت... سه روز در کربلا ... سه روز با عتبات دانشگاهیان در قلبم آشیانه کرد تا برای همیشه حلاوت این سفر عاشقانه و یاد آن، مرا با پای دل مسافر کربلا کند.

ارسال نظر