سفرنامه خواندنی نفر اول مسابقه چراغ راه هدایت؛
تحقق یک رویا.../من کجا و حسین کجا؟

۱۳۹۶/۱۲/۰۶ ۱۲:۲۲:۴۸

نمی دانم این عاشقانه از کجا آغاز شد؟ نمی‌دانم از کجا دلم خواست در حوالی هوایت باشم! نمی دانم چرخ فلک چطور گشت و گشت و دیدارت سهم این روزهایم شد...

بسم الله الرحمن الرحيم

دیدن پوستر عتبات دانشجویی در آن روزهای پر مشغله و پر از دلتنگی هايم چون آب سرد گوارایی در وسط ظهر تابستان برایم گوارا بود. آن گل های رز به شکل گنبد درآمده چنان با قلبم بازی کرد که هرچه فریاد محال بودن این محال شدنی سالهای عمرم را در نطفه خفه کرد. طولی نکشید که با خانواده و ابتدا با مادرم مطرحش کردم در کمال ناباوری گفت توکل به خدا حالا ثبت نام کن. آنقدر خوشحال بودم که دوست داشتم دیگران هم این حال رویایی را تجربه کنند. برای یکی دو تا از دوستان صمیمی ام هم فرستادم. بازه ده روزه ثبت نام آغاز شد، گویی از همان ثانیه ها حضور در برابر آقا را حس کردم. با وضو در زمان غروب آفتاب رو به قبله شروع به وارد کردم اطلاعات کردم، همه چیز را نوشتم.در قسمت تا به حال چند بار به کربلا مشرف شده اید؟ با بغض جا خوش کرده در سینه ام هیچ بار را علامت زدم.

از همان روز ثبت نام به رسم آموزش داده شده مادرم که هرچه از آقا از ته قلبت می خواهی۴۰ تا زیارت عاشورا با خلوص نیت نذر کن به جا آوردم. به نظرم این حاجت و این زمان بهترین موقع برای این قرار عاشقانه بود وعده من با ارباب بعد از هر نماز مغرب و عشاء به شوق دیدارشان بود.

مهلت ۱۰ روزه ثبت نام به پایان رسید و من در وسط شلوغی های کار اسباب کشی خانه مان با دلی ملتهب و چشمانی نمناک و دستانی لرزان در حال وارد کردن اطلاعات برای با خبر شدن از نتایج قرعه کشی بودم که ناگهان با جمله « زائر گرامی تبریک! شما به عنوان زائر ذخیره انتخاب شده اید » روبرو شدم. در این لحظه شوک را به معنای واقعی کلمه حس کردم نمی‌دانستم خوشحال باشم از کلمه تبریک یا غمگین باشم از کلمه ذخیره! تنها فکری که به سرم خطور کرد سجده شکر بود و بس.

مراحل آپلود عکس و تکمیل سایر اطلاعات را با حالت دو به شکی تمام برای انتقال یا عدم انتقالم از حالت ذخیره به اصلی انجام دادم تا اینکه با پرس و جوهای فراوان و پرداخت هزینه این اطمینان را یافتم که« کربلا، کربلا من دارم می آیم...» دیگر کار روز و شبم شده بود گوش کردن به مداحی های کریمی و مطیعی و پر دادن ثانیه به ثانیه دلم...

من و دو تا از دوست هایم با هم ثبت نام کرده بودیم که یکیشون یک هفته از ما زودتر عازم شد و من دوست قدیمی ام هم که از دبیرستان خاطره ها با هم داشتیم هم اولویت درآمدیم، تاریخ اعزام ما ۳۰ مرداد ۹۶ بود.

نمی دانم این عاشقانه از کجا آغاز شد؟ نمی‌دانم از کجا دلم خواست در حوالی هوایت باشم! نمی دانم چرخ فلک چطور گشت و گشت و دیدارت سهم این روزهایم شد.نمی دانم این حال بارانی در کجا با بین الحرمین پیوند خورد که اینچنین بزرگوارانه خریدار شده!نمی دانم دل بیقرار با چشمان مشتاق را چگونه ضامن گشتی که مبهوت ماند افکار از هم گسیخته ام، ور نه من کجا و حسین کجا! این همه ندانسته را بر من خرده مگیر! دنیای شما پر است از ندانسته ها پر از دو دوتا چهارتا درنیامده ها. میان این همه نمی‌دانم یک چیز را خوب می دانم که مغناطیس ساطع شده در بین الحرمین و شکوه ایوان نجف پوشش می‌دهد هرآن چه ندانسته را، هر آنچه غفلت بنده را، هرچه خالی از عطر زمین. چه عجیب حالیست این حال وصال...

وارد فرودگاه امام خمینی(ره) شدم، پس از بغض برای دوری یک هفته ای از خانواده عزیزم که این سفر را از دعای تام و تمام آنان می دانم به سمت دریافت کارت پرواز رفتم. هواپیما با تاخیر یک ربعه حرکت کرد و نوید نشستن پس از یک ساعت و ۱۵ دقیقه در خاک نجف را داد. حال کبوتری را داشتم که چشمانم می توانست شهری را از بی بارانی برهاند.

وارد شهر نجف شدیم و به سوی هتل رهنمون گشتیم. هتل ما واقع در شارع امام علی(ع) بود. قرار شد بعد از صرف ناهار و گرفتن اتاق ها برای سلام اول همگی با مداح گروه ستاد عتبات دانشجویی به سمت حرم برویم. با همان گرد سفر با همان لباس ها به سمت حرم رفتیم. از حال و هوا و هق هق های بی وقفه تشرف، حالی خوش تر نبود. گرمای حرم و هرم نگاه مولا را در فاصله بسیار نزدیک شاهد بودم و چه از این دل انگیزتر. بعد از اتمام مراسم گروهی هر کس به تنهایی قصد ورود کرد. پس از تفتیش ها و تحویل موبایل، بالاخره چشمان همیشه در التهابم رو به ایوان نجف قرار گرفت،سکنی یافت. دلم و زبانم قفل کرده بود در برابر این همه شکوه!چشمانم نمی توانست آن را هضم و عقلم آن را ادراک کند. دل کندن از آن همه شکوه به امید قرار گرفتنم در طواف حرمت مولا......

مادرم گفته بود نکند ضریح آقا را ببینم و سجده شکر رو به حرم نکنم. با همه ارادتم به امام اولم علی(ع) به زانو افتاده و گریه کنان عبارت شکرلله ، حمدلله را به جا آوردم. گفتم آقا جان من از کودکی با نگاه خاص شما ولایی شدم، ارباب، سلطان، شما مولای من هستید. رویا را به چشم می دیدم و نوشته ها و خط خطی های گاه و بیگاه خاطرم می آمد که مولا جان ما از کودکی دل به مهرت گره زدیم، از همان ثانیه‌های ابتدایی عمرمان ( اشهد انّ علی ولی الله) را با گوشت و پوست و استخوانمان حس کردیم، از همان خردسالی زمزمه می کردیم امام اول علی، ما با دست های گره شده در دست مادرانمان به محافل شما آمدیم و غم غربت فرزندانتان را با هق هق های عاشقانه عشقتان از بر شدیم...... رویایی ترین زیارت عاشورای عمرم را در همین نقطه و همین مکان خواندم.

شب به مسجد کوفه رفتیم، نیمه های شب. چه غریب جایی بود مکان ضربت خوردن آقا! حال و هوای زیبایی داشت مسجد! گروه‌های مختلفی در حال اقامه نمازهای دو رکعتی در کنار مقام های مختلف در حال نماز و دعا و تضرع بودند. اعمال زیاد بود و حال خوب در آنجا زیادتر.......

صبح به هتل بازگشتیم، صبحانه را خورده کمی استراحت کردیم تا دوباره برای عرض سلام به پیشگاه امیرمان، علی(ع) حاضر شویم. شکوه نماز جماعت در حوالی حرم عاشقی امیرالمومنین(ع)، ایوان طلا،ناودان طلا در نجف آنچنان بهت برانگیز بود که معنای دیگری به نماز جماعت بخشیده بود. آخر این جا با همه جای عالم فرق داشت، بودن در مکان آرمیدن حیدر آن چنان آرامت می کرد که گویی هیچ دل مشغولی و حاجتی نداری جز بودن در این بیت الله، جز تنفس از هوای خوبان!

وعده آخرین دیدار ما با حرم امام علی(ع) شد به هنگامه نماز صبح در حرم و وداع، وداعی تلخ که مزه گس و تلخی اش بی بدیل بود. ساعتم را بعد از صرف شام کوک کردم که بیدار شوم برای یک ساعت قبل از اذان صبح! نمی‌دانم مرا چه شده بود که تا بیدار شدم دیدم تنها ۴۵ دقیقه تا ساعت مقرر برای ترک نجف و آماده شدن در لابی فرصت باقی است. آنچنان دلم گرفت که سراسیمه از جا بلند شدم، چادر به سر کردم و دوان دوان مسیر هتل تا حرم را دویدم، با چشمانی گریان و دلی که برای آخرین دیدار با امامش،سلطان دینش فرصتی ندارد. دوبار در مسیر زمین خوردم. خودم را جا مانده ای می پنداشتم که آخرین قرار عاشقی اش را در این فرصت محدود غنیمت نشمرده و خلف وعده کرده. وقتی به ضریح آقا رسیدم گویی آب یخی بر تمام وجودم ریخته شد و قرار گرفتم و آنقدر گریه و تضرع کردم که زیارت آخرم در آن سفرم را برایم طور دیگری جلوه داد! موقع برگشتن دیگر نه از آن حال بد رفتن خبری بود و نه از دل آشوبه اش. همه اش به حال خوب معنوی مبدل گشت و به دلم قرار و آرامش داد!

اینجا نجف، نقطه صفر عاشقی است!مرهم همه درد ها، تسکین هر آنچه آزار می‌دهد این روح خسته را! فراخوان التیام همه نابسامانی ها!خوش آن کسی که یک علی دارد، عجب حلوای قندی تو، امیر بی گزندی تو!

در مسیر کربلا به مسجد سهله رفتیم و اعمال آنجا را هم انجام دادیم. در کنار مقام حضرت مهدی(عج) حال هرکس دیدن داشت، گویی هیچ کس در حال خود نبود. برای من تصور قدم زدن در مکانی که امام زمانم در تردد بوده عجیب حالی بود.

بعد از اعمال مسجد سهله، سوار اتوبوس شدیم و به سمت کربلا حرکت کردیم. رئیس کاروان آقای امرایی بزرگوار گفتند این مسیر همان مسیری است که در اربعین پر می شود از موکب ها و عشق مردم و نمونه کوچکی از تجلی دولت کریمانه امام زمان(ع) می گردد.

در مسیر نجف به کربلا چه بگویم از عظمت ایوان نجف، از حرم امیرالمومنین(ع)، اصلا زبان آدمی چه می تواند بگوید، اصلا خدا کعبه را شکافت تا فقط نمونه یک مرد واقعی را به جهانیان نشان دهد.

و ای بین الحرمین من دارم می آیم! با همه حال بدی هايم، با همه روی سیاهم و خسته حالی هايم، با همه عطشم برای دیدنت! سلطان کربلا می خواهم گیج و گنگ ترین آدم دنیا باشم در بلاتکلیفی بین حضرت حسین(ع) و حضرت عباس(ع).

با تصور هرآنچه از صفای کربلا و بین الحرمین شنیدم فقط یک مسافت دو ساعت و نیمه فاصله دارم! ۲ ساعت و نیمی که نمی دانم به کدامین ذکر، کلام، تسبیح و شکر سپری اش کنم. اضطراب تحقق بزرگترین رویایم،آرزویم هر چه اسمش را می گذارید را با تمام رگ و پی وجودم حس می کنم.

ممنون آقا!ممنون حضرت عباس عزیزم که پا در مياني کردی برای تحقق این محال شدنی در روزهای پر اضطرابم، برای تشرف به مقدس ترین مقدس ها، من کجا و حسین کجا...... خواندن زیارت عاشورا رو به روی حرمت دلم را از جا می کند. می خواهم تمام عاشقانه هایم را برایت به نهایت رسانم، تمامش را از سهم همه سالهای خواستنت در سینه ام محفوظ داشتم، برای همین لحظه.... لکه ننگی بودم در این دریای با عظمت اهل بیت! این لکه ننگ چه گمان می کرد او هم طلبیدن دارد. چه گمان می کرد که او را هم به درگاهتان راه می‌دهید! او سالهاست که بار سنگین و حجم ملتهب قلبش را به هر کوی می‌برد، هیچ کس میزبان نیست، هیچ کس نیست،هیچ کس درمان نیست! به ذهنم هم خطور نمی کرد که زائرت بشوم!

به کربلا رسیدیم و یک راست به هتل رفتیم.پس از تحویل اتاق ها و اندکی استراحت، برای سلام اول به طور گروهی راهی حرم شدیم به همراه مداح مستقر در هتل. مداح خیلی با سوز و گداز اذن دخول را برایمان خواند و گفت امشب که شب جمعه است، حرم امام حسین(ع) یک میهمان ویژه دارد، ایشان زهرای اطهر(سلام الله علیهاست). دلم حالی به حالی شد و با نوای «شاه سلام علیک، آقا سلام علیک» به سمت حرم رفتیم. آن موقع که ما وارد حرم شدیم موقع نماز ظهر و عصر بود، حرم مملو از جمعیت بود، جای سوزن انداختن نبود! خیلی دلم گرفته بود، تمام بغض و آهم را جمع کرده بودم برای این لحظه وصال، برای دو رکعت نماز در محوطه حرم، ولی جا نبود. اشک از دیدگانم جاری شد ،به ناگاه زائری ایرانی جای خود را به من داد و با گفتن «خیلی التماس دعا دارم دخترم!» سریع رفت. آن نقطه از زمین و آن جای نماز، برایم آن لحظه مقدس ترین و با ارزش ترین دارایی ام بود.

بعد از نماز برای اولین بار وارد حرم شدم .دوباره در درگاه حرم به سجده افتادم و شکر کردم خدا را.... وای چه بگویم از ضریح شش گوشه آقا، دلم به یکباره ریخت! پاهایم سست شد!حوائجم را از یاد برده بودم و مسخ ضریح بودم!به چشم هایم، به حضورم در آن مکان، به صدای های سلام و صلوات زمزمه گونه اطرافم اعتماد نداشتم! با تکانی که از جمعیت خوردم به خودم آمدم و در صف جمعیت برای طواف ضریح داخل شدم. یک به یک دعاها و التماس دعا کنندگان را شمردم و زیارت نامه خوانان، دستم به وصال جانان رسید! آن قدر این لحظه برایم با ابهت و مثال نزدنی است که زبان و قلم از توصیف آن عاجز است و تنها چیزیست که در تمام حال بدی های زندگی ام، با تصورش آرام خواهم گرفت. و رسیدم به محل قرار همه بی قراری ها،به تطبیق هرچه شنیده بودم و متصور شدم

چه حال عجیبی دارد بین الحرمینت! اصلاً گویی خدا شما را آفرید که عشق را به تصویر بکشد، که شور کم بیاورد در برابر شعور، که اشک کم بیاورد در برابر دل ملتهب، اصلا کم آوردن پیش شما که عجیب نیست کار هر روز عالم و آدم است.....

با تو ثانیه ها جور دیگر است

اصلاً هوا به هوای تو، طور دیگر است

این داستان امروز و دیروز نیست

با حسین این حال دنیا، حال دیگر است

در حرم حضرت عباس(ع) علاوه بر آب، تمام عالم احساس شرمندگی در بند بند وجودشان متجلی می‌شود. چنان آرامشی در آنجا حکم فرماست که با قطعیت می گویم در هیچ جای دنیا و تکرار می کنم در هیچ جای دنیا و در جوار هیچ کس و هیچ چیز حس کردنی نیست. ابهت و شکوه در جای جای حرم حکم فرما بود. انگار بعد از حرم امام حسین(ع) که دلت به آشوب کشیده شده، بار دیگر حضرت عباس(ع) با همه جود و کرمش پا درمیانی کرده و دلت را آرامه آرام می کند. دعای کمیل را در بین الحرمین و با مداحی عربی خواندیم و به هتل برگشتیم.

کمی استراحت کردیم، شب جمعه بود و خیلی دلم می خواست شب را تا صبح در حرم باشم. با چند تن از بچه ها به اتاق رئیس کاروان رفتیم و پیشنهاد داد چون شب گذشته در مسجد سهله بودیم خسته‌ایم، استراحت کنیم و فردا صبح برای نماز به حرم برویم. یکی از بچه ها خیلی دلش گرفته بود، گریه کنان از روحانی خواهش کرد ما را به حرم ببرند. ۱۰ -۱۲ نفر شدیم و همگی به حرم رفتیم. در پس مغزم هرجا قدم می گذاشتم رنگ و بویی از زهرای اطهر(س) را در خود داشت، چون همه می گفتند کربلا امشب یک زائر ویژه دارد.

یک دل سیر در حرم امام حسین(ع) زیر قبه نماز خواندم و دعا کردم و دل سبک کردم. در بین الحرمین گروه‌ها و کاروان‌های مختلفی در حال عزاداری، مداحی و سینه زنی بودند. تا صبح در حرمین این سو و آن سو می رفتیم که چشم به هم زدیم و صبح جمعه شد. بعد از خواندن دعای ندبه به سمت هتل رفته و استراحت کردیم.

یکی از دوستانم نذر داشت که مبلغی را برای قربانی گوسفند به دفتر نذورات حرم بدهد. سبب خیر شد و با او رفتم و متوجه شدم که ساعت هفت صبح هر روز نزدیک درب خروجی حرم امام حسین(ع) کارت ناهار زائرسرای حرم را پخش می کنند. با چه ذوقی در صف ایستاده و امام دوباره و چن دباره مرا میهمان خوان لطف خود کرد. سه نفر بودیم که غذا گرفتیم بین مابقی بچه ها پخش کردیم و همه با ذوق استقبال کردند.

بعد از آن به زیارت های دوره ای پرداختیم که هر کدام حال و هوای خودش را داشت. ثانیه به ثانیه اش برایم لذت بخش بود. ما در روز سالگرد ازدواج مبارک حضرت زهرای اطهر(س) و امیرالمومنین(ع) در کربلا بودیم.در هتل مراسم باشکوهی برگزار شد، مداح‌ها سنگ تمام گذاشتند و به زیبایی هرچه تمام تر این مراسم را جشن گرفتند و برای ما خاطره خوش دیگری به جا گذاشتند.

شام خوردیم و برای نماز صبح ساعت گذاشتیم که دوباره به حرم برویم.در سالن غذاخوری واقع در طبقه نهم، سالنی قرار داشت که کاملا مشرف به حرم و بین الحرمین بود. از آن بالا کاملا می‌شد مکان حادثه کربلا را به چشم دید، فاصله خیمه گاه تا حرم، تل زینبیه دیگر نیاز به مداح و راوی نداشت. صحنه های تاریخ و تمام صحنه هایی که در مقاتل آمده است یک به یک از مقابل دیدگان آدمی عبور می‌کرد و تازه می‌شد آن را اندکی لمس کرد. در خیمه گاه، خیمه ها یک به یک نامگذاری شده بودند و خیمه عباس علمدار در پیشاپیش تمام خیمه ها بود.

آن روز برنامه احلی من العسل در بعثه مقام معظم رهبری برگزار شد. برنامه ای ناب که کلمه به کلمه اش واقعاً چون عسل بود! در تمام طول برنامه هق هق حضار قطع نمی شد، دلی نبود که آرام گرفته باشد. برنامه روایت، از زمان پیامبر(ص) تا دفاع مقدس و مدافعان حرم بود و در انتها چادر نماز رنگی زیبایی به رسم یادگار هدیه دادند.

در روز آخری که در کربلا بودیم برنامه زیارت حر داشتیم که باز هم ستاد سنگ تمام گذاشت. مقبره حر مکانی برای توبه تبدیل شده بود. بسیاری از افراد پاکت‌های سیگارشان را در داخل ضریح انداخته بودند به این معنی که توبه کرده اند. همیشه فکر می‌کنم کربلا یک حر در خودش دارد تا ما در هر کجای باتلاق زندگی فرورفته باشیم با یک لبیک یا حسین می توان دوباره سرپا شد. می توان حریت به خرج داد و امید داشت به بخشش. آخر ما که دیگر هرچه باشیم آب به روی اولاد پیامبر که نبستیم، حال و هوای حرمش همه بوی امید می داد.

آن شب آخری که در کربلا بودیم ساعت‌ها در حرم بودم. هر نماز و دعایی که مادرم گفته بود و در مفاتیح دانشجویی آمده بود را خواندم و در بین الحرمین نشستم و تمام عکس های یادگاری را که همیشه دوست داشتم از آنها داشته باشم را گرفتم، لحظه وداع با جانان فرا رسید! شب قبل، مداح در مراسم وداع گفته بود لحظه وداع را به لحظه جان دادن تشبیه کردند!

به چنین حالی در بین این دو حرم رسیده بودم که در آن لحظات هیچ نمی خواستم جز دلیل یا بهانه ای برای ماندگار شدن در آن لحظه! هیچ کس و هیچ چیز برایم با اهمیت نبود جز همان لحظات حضور در برابر امامم،حسینم!دوست داشتم در دم همان جا جان دهم، حالی مرا احاطه کرده بود که برایم شناخته شده نبود به هر جان کندنی بود وداع را به اتمام رساندم، سجده شکرم را به جا آوردم و با چشمانی نمناک و دلی تابناک و دستانی که هر لحظه تمنای قفل شدن در ضریح شش گوشه را داشت قصد هتل برای ترک کربلا را کردم.

ما از مبدا کربلای معلا به مقصد کاظمین حرکت کردیم و در هتلی در شارع باب المراد مستقر شدیم و بعد از صرف شام به حرم مشرف شدیم. دیدن حرم امام جواد(ع) و امام کاظم(ع) حال معنوی این چند روزم را تکمیل کرد. حرمی زیبا که بی شباهت به مشهد نبود. در حرم به یاد همه نذرها و سفره های مادرم که به نام موسی بن جعفر(ع) پهن می کرد و اینکه چطور قرعه به نام من افتاد تا شاهد این بزرگان در سن ۲۰ سالگی شوم مرا مدهوش و شیداتر می کرد.

نمی دانم همیشه حرم پسر، بوی حرم پدر را دارد یا من آن لحظه اینگونه تصور می کردم که در مشهد الرضا(ع) نشسته ام، آخر می دانستم که تذکره کربلا را رضا(ع) امضا می‌کند. از اعماق وجود شاکر امام رضا(ع) بودم. اقامت ما در کاظمین یک روزه بود. بعد از آن به هتل آمده و دوباره برای نماز صبح ساعت گذاشتم تا به حرم بروم. بعد از اقامه نماز و دعاهای لحظه آخر به سمت هتل آمدیم تا چمدان ها را ببندیم.

ساکم را بستم تا به منزل آخر این مسیر الهی بروم،یعنی سامرا و سرداب مقدس. ورودی حرم امام علی النقی(ع) و امام حسن عسکری(ع) بسیار شلوغ بود، در این مکان بعد از زیارت حرمین به قسمت سرداب مقدس رفتم حال عجیبی به من دست داد.

آری آقا جان تو بودی، در ورای تمام کارهای زشت و زیبایم،نظارم ام کردی! شانه به شانه، قدم به قدم نمناک می‌شد چشمانت از این همه سقوط من، ولی همچنان دست هایت پدرانه روی شانه هایم بود، برای نجاتم از سقوطی عمیق!

آری گمت کردم!در میان زندگی و کار و درس و تکنولوژی گمت کردم! تمام شرمندگی ام این است که تو مرا فراموش نکرده ای! در قاموس زندگیم نمی گنجد که این همه بی توجهی از من، آنچنان توجهی از جانب تو داشته باشد که سوقم دهد به این سفر! اللهم عجل الولیک الفرج.

این سفر، برایم مجموعه ای از حس و حال های ناب و عاشقی هاست،لحظاتی که هیچ کجا تجربه اش را نداشتم و از با ارزش ترین دستاوردهای زندگی ام شد، می دانم هر کجا که بخواهم دلم را قرار دهم تنها و تنها کافی است مروری کنم در این مسیر تحقق رویایم.

آقاجان نمی دانم دلم کجا شکست که خریدی اش، نمی‌دانم کجا دعاها و التماس هایم به برادر بزرگوارتان حضرت عباس(ع) راهگشا شد که قابل دانستی، نمی دانم پدر و مادرم در قنوت کدامین نمازشان در حقم دعا کردند، اما هرچه که بود هر چه که هست، مرا لایق قدم گذاری در بارگاهتان نمودید.تشکر آقا! از عظمت لطف و نگاهتان شرمنده شرمنده ام.

اکنون بعد از گذشت مدتی از این سفر، حال عاشقی را دارم که کیلومترها از معشوقش دور است؛ اما او را هر روز و هر ثانیه نزدیکترین فرد به خود حس می‌کند، حال عاشقی را که معشوقش عجیب دل را زیر و رو می کند.آقا جان دست دلم را همین طورمحکم بگیر مادامی که نفس در سینه دارم...

دست من و تو نیست اگر عاشقش شدیم

خیلی حسین زحمت ما را کشیده است...

سفرنامه زیارتی عتبات دانشگاهیان، سارا برخوردارکاشانی، دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال/تاریخ اعزام ۳۰ مرداد ۹۶

ارسال نظر