درک زیادی از سفر عتبات نداشتم/دلم رفتن و بزرگ شدن می خواست

۱۳۹۶/۰۹/۱۹ ۱۲:۲۵:۴۷

مثل همه وقت هایی که فضای مجازی را مرور می کردم،فراخوان ثبت نامش را در صفحه اینستاگرام یکی از دوستانم دیدم. التماس دعا داشت برای انتخاب اسمش در قرعه کشی ...

سفر درمانی،شمال ایران، جنوب، بندر عباس، قشم، حتی ترکیه و استانبولش،حالم همان بود که بود؛سنگین و خسته و به لطف قرص های آرام بخش، بی خیال و رها.مثل همه وقت هایی که فضای مجازی را مرور می کردم،فراخوان ثبت نامش را در صفحه اینستاگرام یکی از دوستانم دیدم. التماس دعا داشت برای انتخاب اسمش در قرعه کشی ...

شاید از سر کنجکاوی بود که سایت ثبت نام را از موتور جست و جوی گوگل پیدا کردم.یکی دو ساعتی سرگرمم کرد. صفحه ها را یک به یک مرور کردم. درست یا غلط بودن کارم را نمی دانم اما یا نصیب یا قسمت!بدون مشورت و اجازه ثبت نام کردم.راستش درک زیادی از سفر عتبات و حال و هوایش نداشتم، فقط می دانستم که دلم رفتن می خواهد.رفتن و حل شدن و حتی بزرگ شدن را!

جز یکی دو تا از دوستانم کسی از ماجرای سفر و ثبت نامم خبر نداشت.روزهای تمدید و انتظار گذشت و امان که چه لحظه ای بود،

وقتی نتیجه قرعه کشی به کامم نشد، یخ کردم .دلم شکست و بغض بود که نشست بیخ گلویم.گزینه تکمیل ظرفیت را کلیک کردم اما نا امید و خسته...

* کاش پرنده بودم ...

آخرهای بهمن ماه بود.صبح زود که پیامک های گوشی ام را چک می کردم، قلبم ریخت :

«با سلام،شما در قرعه کشی تکمیل ظرفیت کاروان عتبات ( کربلا ) دانشجویی اعزام 29 بهمن هوایی پذیرفته شده اید . در صورت تمایل به اعزام، به همراه مدارک فقط تا روز یکشنبه 24 بهمن به دفتر ستاد مراجعه فرمایید .مدارک عتبات شامل : اصل گذرنامه با اعتبار 6 ماهه، دو قطعه عکس 2 در 3 رنگی ،زمینه سفید ،کپی کارت دانشجویی/ستاد عتبات دانشگاهیان»

حالا فقط دو بال کم داشتم برای پریدن.مثل دختر بچه ها بالا و پایین می پریدم، بلند بلند می خندیدم و اشک های خوشحالی ام بود که نگاهم را تار می کرد:

لیست زائرا دست کیه؟
میگن دعوتا با بی بیِ 
وای وای وای..

ممنون صبورترین من،ممنون بزرگوار، نجیب، خانوم،من به صبر شما تکیه کردم و نام بلندتان را شفیع خودم قرار دادم،ممنون خواهرترین، عمه ترین و زینب(س) ترین و ممنون خدای همیشه مهربان...

به رفیق ترین دوستم پیام دادم. همان صبح کله سحری :

- اگه بدونی چی شده ؟باورت نمیشه ! باورم نمیشه ! بالاخره طلبیده شدم ... اسمم تو تکمیل ظرفیت عتبات عالیات دراومده... و ابراز خوشحالی هایی بود که می شنیدم و دنبال بال هایم بودم.

اما حالا؛راضی کردن مامان، خودش هفت خان رستم بود!عصر همان روز بود که با کلی من و من و حرف توی حرف آوردن، خیره به گل های قالی از اول ثبت نام و قرعه کشی و تکمیل ظرفیت را برایش تعریف کردم .بر خلاف انتظارم خیلی زود موافقت کرد اما بغض پشت صدایش پای رفتنم را شل می کرد:

- طلبیده شدی مامان! من کی هستم که بخوام مخالف رفتنت باشم . می دونم که می تونی از پس خودت بربیای . برو و به هیچی فکر نکن ... روزهای سخت گذشته ات ، تنهایی هات ، بغض ها و گریه ها و دل شکسته ات رو بسپار به بزرگی اون سرزمین و محکم برگرد ...فقط نایب الزیاره بابات هم باش ....

و منی که در بزرگواریش غرق شدم ...

برگرفته از سفرنامه زیبا شیرازی از تهران؛برنده بخش دل نوشته مسابقه چراغ راه هدایت

ارسال نظر