كسي است وارث اين دردها كه چون كوه است...

نشسته سايه‌اي از آفتاب بر روي‌اش به روي شانه‌ي طوفان رهاست گيسوي‌اش ز دوردست سواران دوباره مي‌آيند كه بگذرند به اسبان ِ خويش از روي‌اش كجاست يوسف ِ مجروح ِ پيرهن‌چاك‌ام؟ كه باد از دل ِ صحرا مي‌آورد بوي‌اش كسي بزرگ‌تر از امتحان ِ ابراهيم كسي چون‌آن كه به مذبح بريد چاقوي اش نشسته است كنارش كسي كه مي‌گِريد كسي كه دست ...

ادامه مطلب ...

چه انتظار غريبي ست، انتظار طلوع

سوار خسته من، اي سوار گردآلود چگونه مي رسي آخر به شهر آهن و دود چه انتظار غريبي ست، انتظار طلوع در اين شب، اين شب قطبي، شب غبارآلود در انتظار تو چشمم به راه مانده سپيد به پيش پاي تو، گسترده راه قيراندود هزار سال شب آمد، هزار سال سحر در آسمان ندرخشيد اختر موعود تو موج نوري و از عمق آب آمده اي که خون سبز تو روييده در کرانه رود قباي ...

ادامه مطلب ...

لبیک

همه تن جان شدم اي جان که کنم جان به فدايت سر سوداييِ خود را بکشانم به منايت من به جان مي خرم اين هروله سعي و صفا را مي کنم سعي در اين ره که برم پي به صفايت کي شود همچو پرستو، به حريم تو کنم رو نکنم روي بدان سو که نه آن است رضايت همره خيل ملايک به لبم نغمه لبيک پرِ حيرت بگشايم به گلستان لقايت با دلي سوخته از غم، به لب چشمه زمزم قدحي ...

ادامه مطلب ...

آستانه او

پر است خلوتم از ياد عاشقانه او  گرفته باز دل کوچکم بهانه او نسيم رهگذر اين بار هم نياورده به دست قاصدکي نامه يا نشانه او مسافران همه رفتند و باز جا ماندم  کدام جاده مرا مي برد به خانه او در اشتياق زيارت به خواب مي بينم  کبوترانه نشستم بر آستانه او منو دو بال شکسته، من و دو دست نياز  چگونه پر بکشم سمت آشيانه او؟ غروب ...

ادامه مطلب ...