نشسته سايهاي از آفتاب بر روياش
به روي شانهي طوفان رهاست گيسوياش
ز دوردست سواران دوباره ميآيند
كه بگذرند به اسبان ِ خويش از روياش
كجاست يوسف ِ مجروح ِ پيرهنچاكام؟
كه باد از دل ِ صحرا ميآورد بوياش
كسي بزرگتر از امتحان ِ ابراهيم
كسي چونآن كه به مذبح بريد چاقوي اش
نشسته است كنارش كسي كه ميگِريد
كسي كه دست ...