همه چیز از شنیدن خبری از تلویزیون شروع شد...

۱۳۹۶/۰۹/۲۰ ۱۱:۱۲:۱۵

همه چیز از شنیدن خبری در تلویزیون شروع شد؛ خبری که شاید برای بسیاری از بیننده ها معمولی باشد اما برای من که تک تک لحظه ها را برای حضور در بهشت روی زمین می شمردم برقی در چشمان و امیدی در دل بود.

اثری که در ادامه می آید بخش هایی از سفرنامه خانم معصومه نوروز پور از دانشجویان استان لرستان یکی از برندگان مسابقه چراغ راه هدایت در بخش سفرنامه نویسی است.

همه چیز از شنیدن خبری در تلویزیون شروع شد؛ خبری که شاید برای بسیاری از بیننده ها معمولی باشد اما برای من که تک تک لحظه ها را برای حضور در بهشت روی زمین می شمردم برقی در چشمان و امیدی در دل بود.

این خبر از سفری عاشقانه برای دانشگاهیان حکایت داشت، سفری که سراسر عشق بود و با تمام وجود خواهان آن بودم، سفری که شنیدن در موردش نیز بغض آلودم می کرد،آری این سفر ما را به عتبات عالیات در کشور عراق می برد، جایی که حرم مطهر شش امام عزیزمان در آنجاست و ما بی قرار حضور در این بهشت زمینی...

شنیدن از قرعه کشی برای منتخبان حضور در این سفر مضطربم می کرد که آیا از میان این همه عاشق بی قرار، امیدی برای رفتن من به این سفر سراسر معنویت هست؟ اما پس از چندی با ناباوری تمام،با دریافت پیامکی از پذیرفته شدنم برای حضور در این سفر عاشقانه خبر دادند و برای اقدامات بعدی سفر راهنمایی ام کردند، به قول معروف طلبیده شدم.

بالاخره روز موعود فرا رسید. از اضطراب و بی خوابی شب قبلش بگذریم فقط تلاشم این بود که به موقع برسم. همین اشتیاق وصف ناشدنی دقایقی زودتر از زمان موعود به قرار مرا رساند تا دیگران هم متوجه شوند چقدر بی قرار حرم اربابم...

یکی یکی از گِیت ایرانی مرز مهران عبور کرده و مُهر خروج از کشور در گذرنامه هایمان زده شد تا سوم فروردین 96 روزی به یادماندنی برای جمعی از دانشگاهیان لرستانی باشد.اعضای کاروان که دانشجو و استاد دانشگاه هستند بعد از گِیت های ایران منتظر می مانند تا همه اعضا جمع شده و با هم به سوی مرز عراق حرکت کنیم، در همین حین 64 گِیت که برای زائران اربعین جداگانه و در محوطه پایانه مرزی آماده شده توجهمان را جلب می کند، گِیت های خالی، تک تک آن لحظات را برایمان تداعی می کند، لحظاتی که جمعیتی بی نظیر در همین مکان برای رسیدن به آن سوی مرزها و همدردی با زینبِ حسین(ع) اشتیاقی بی نظیر دارند.

حوالی ساعت 13:00 به وقت این سرزمین است که به ورودی نجف اشرف می رسیم، روحانی کاروان دعای ورود به شهر نجف را می خواند و هم کاروانیان برای مظلومیت علی(ع) بغض کرده و با چشمان بارانی از شیشه های اتوبوس به دنبال گنبد طلایی حرم امیرمومنان(ع) هستند.

پس از ساعتی استراحت در هتل با دانشگاهیان قزوین راهی حرم امیر دلها شدیم و روبروی باب الساعه حرم امیرالمومنین علی(ع) نشستیم. مداح امین الله و اذن دخول می خواند و هوا نیز همراه جمع ما بارانی می شود.شب جمعه نیز دعای کمیل در حرم صاحب کمیل، زیر باران رحمت الهی صفای عجیبی دارد؛ و چه زیباست که باران چشم ها با باران رحمت الهی در حرم امیر دلها یکی شده است.

فکرش را هم نمی کردیم شهر نجف این همه معنویت را یکجا در خود جا داده باشد، به چشم بر هم زدنی قرار داریم برویم برای زیارت «وداع»،چه کلمه سنگینی که شنیدن آن هم درد است. اشتیاق رفتن به کربلا و سنگینی غم وداع با حضرت امیر(ع) با هم آمیخته شده و حس و حالی ست عجیب و وصف ناشدنی...

روبروی ایوان طلای حرم امیرمومنان علی(ع) ایستاده ایم و زیارت وداع می خوانیم؛ زبانم قاصر از وصف حال این زائران است.

دانشگاهیان لرستان فردا عازم کربلای معلی هستند، هنوز نرفته دلتنگ این حرم هستیم. همه با خود می گویند آیا دوباره چشمانمان به این حرم منور خواهد شد؟

ارسال نظر